روزنامه ایران یادداشتی از نویسنده کتاب «روایت ناتمام» منتشر نموده است، در این یاداشت میخوانیم:
گفتن از بعضی آدمها سخت است؛ آدمهایی که عظمتِ وجودشان حتی بیش از یک قیام میلیونی است؛ کسانی که همه وجودشان را به خدا میسپارند تا سرچشمه حرکتی باشند که هر کسی دلِ انجامش را ندارد. حاجحمید از همین آدمهاست.
برای همین گفتن و نوشتن از او سخت است؛ از او که وقتی دید مردم بعد از سقوط صدام، پشت مرز مهران جمع میشوند تا به زیارت کربلا بروند، یک شب دل به دریا زد و رفت روبهروی مردم ایستاد؛ بعد با صدای بلند گفت: «اُدخلوها بِسلامٍ آمنین» و مرز را باز کرد. آن شب، تعداد بیشماری از مردم وارد عراق شدند و به زیارت رفتند؛ بیآنکه بدانند این مرد کیست. و چند ماه بعد که مصادف شد با اربعین، تصمیم گرفت در راهپیمایی مردم عراق شرکت کند. پابهپای مردم عراق، از مرز مهران تا کربلا پیاده رفت. توی همان پیادهروی طولانی تصمیمش را گرفت؛ گفت: «مردم اگر بیایند بساط داعش جمع میشود.»
مسیر سخت بود و دشوار، اما معلوم بود هیچ ارتشی در برابر میلیونها نفر از مردم، توان مقابله ندارد. گفتند خطرناک است؛ گفت: «امنیتش با من.»
و اربعین سال بعد، جادههایی که روزی چالهچوله بود از بمب و خمپاره، پُر شد از مردان و زنانی که چیزی در درونشان داد میزد باید بروند.
سالهاست که مردم پریشان و والهاند برای رفتن به کربلا، برای پیاده رفتن به کربلا. اما شاید خیلیها ندانند آن که مرز را باز کرد، آمد و رفت و مذاکره کرد تا از امکانات بسیج و راهیان نور استفاده شود و ویزا برای پیادهروی حذف شود، حاجحمید تقویفر است.کسی که سپاه را، خانه پدریاش را، رها کرد تا برود عراق؛ که تا داعش پایش به عراق نرسیده، همانجا در دَم تمام شود؛ گفت «نباید عراق به سرنوشت سوریه دچار شود.» گفت «حسینبنعلی خط قرمز ماست.»
من هنوز هم نمیتوانم بگویم حاجحمید را میشناسم؛ سالهاست که دربارهاش میخوانم، میشنوم و مینویسم، اما هنوز هم نمیتوانم عظمت وجودش را درک کنم. یعنی درک عظمت وجود بعضیها اساساً سخت است؛ دشوار است.
در «سرزمین بیفصل»، حرفهای پروین مرادی، همسرش، را شنیدم و نوشتم و در «روایت ناتمام»، مقدمهای طولانی نوشتم براساس آنچه از حاجحمید میدانستم، تا تمام کنم روایت ناتمامش را. او در ساعتها مصاحبه، از کودکی تا فتح سوسنگرد را گفته و بعد، وقتی مصاحبه هنوز به نیمه نرسیده بوده است، به شهادت رسیده؛ در ششم دیماه سال 1393.افسوسی عمیق داشتیم از خاطراتی که ناتمام مانده است، پس تصمیم گرفتیم همینهایی را که هست کتاب کنیم؛ چون قصه زندگی حاجحمید را باید خواند، باید خواند و درس زندگی گرفت. باید خواند و راه درست را یاد گرفت. «روایت ناتمام» یا «سرزمین بیفصل»، فقط یک زندگینامه نیستند؛ مسیرند، مسیری که ما را مستقیم به هدف میرساند.
سمیه عظیمی ستوده/نویسنده